چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ مهسا 
وااااي کاظمي... ( البته خاييش بدتر از صحرايي نبود)
هر دفعه از راديو ميومدن مصاحبه کنن من بدبختو ميفرستاد جلو که حرف بزنم...ميگفت تو با زبونت همه رو ميخوري...فکر کـــــــــــن من بدبخت اگه زبون داشتم که...
واي خدا توپا که خيلي سوژه بودن...تازه قبلا که يه جايي بود واسه پينگ پنگ بازي کردن توپ پينگ پنگشونم مينداختن...چه دوران خنده داري بود!
آره ديوار گذاشتن بين راهنمايي و دبيرستان خيلي زشت شده!
اون مديرم حقش بود عوض شه ولي ريحانه جون تو پارسال نبودي که ببيني کيو به جاش اوردن! انقد افتضاح بود که دوست داشتي کيانيو حلوا حلوا کني بذاري رو سرت...
ولي هنوز که هنوزه معني بعضي از کاراي صحرايي رو نميفهمم...مثلا من راهنمايي بودم بعد اين ميومد زنگ تفريح تو حياط راهنمايي منو از جلو صندلي اي که جلوي در مشترک بهشتي و فرزانگان بود بلند ميکرد ميگفت اينجا نشين...!!! آخه به تو چــــــــــــه؟؟؟ سر پيازي يا ته پياز!
دلم برا سيد هم تنگ شده! برا آقاي دهنده...آخـــــــــه عزيزم هم قد من بوووود