ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
سلام دوست عزيز.
اگه دوست داشتين تبادل لينک کنيم.
خوشحال مي شيم به ما سر بزنيد
+ اميرحسين 

با عرض پوزش

sham068.gif

refer


distress : sorrow : misfortune


diminish


flee : run away : escape (name= runaway : fugitive)


vulneable : sensitive to criticism


signify


mythology


colleage : associate : coworker : fellow worker


torment : torture (annoy , pain , suffer ,disturb)


provide : to supply : to prepare


loyalty


sham068.gif

http://pie.parsiblog.com

sham068.gifsham068.gif

دريافت بن كتاب :

http://www.tibf.net

+ مهسا 
وااااااااااااااااي کلاس کبري رو ميگــــــــــــــي؟

واي خداااا..........

بعد تو اومدي براش توضيح بدي که نميدونستي موبايل بابات پيشت جامونده..حول شدي...گفتي خانم ميشه يه دقيه در گوشتون يه چيزي بگم؟
واي من و نوشين مرديم از خنده....
آررررررررره توي موزمار هميشه اين قيافت غلط اندازه...روز قيامت بايد جواب اين نامردياتو بدي...تازه چون سيدي دو برابر مجازات ميشي هاهاها

بعدشم خواستن خرت کنن گفتن خوش زبوني...تازه هميشه هم خودت خودتو جل ميکردي وسط هااهاهاهاها

واي واي ساندويچ نيکان سر کوچه...به به

تازه امتحانا رو هم که خراب ميکرديم بعدش هي به خودمون حال ميداديم ميرفتيم دنيز ميلک شک ميخورديم...

يادته بچه ها رفتن بالا پشت بوم سيد نامردي کرد لوشون دااااد؟؟؟(خداييش از 100 تا پسر شرتر بوديم) همون موقع بود که فحش معروف کدخدايي نثارمون شد...

واااااااي يادته ماشين اون زنه رو پنچر کرديم؟ ايــــــــــــــول خيلي حال کردم حقش بود...زن وحشي
+ گلشن 
واي كه چقدر با تقويمايه سمپاد حال ميكرديم . هر سال يه رنگه جديد . هر وقت بهمون ميدادنشون تند تند ورقشون ميزديم و عكسا و نوشته هايه زيره عكسا رو مخونديم
داداشم امسال هم بام تقويم سمپاد گرفت ، ولي اصلن مثه گذشته اشتياقي برايه داشتنشون نداشتم
+ گلشن 
وااااااااااااااااااااااااااااي
يادش بخير . يادتونه اون موقع ها ؟
يادتونه يه بار زنگ فوقالعده توپه پسرا افتاد اينور و سپيده رفت انداختش تويه دستشوييا ؟ بدبختا به هر دري زدن پيداش نميكردن . ما هم از پنجره هايه طبقه بالا شاهده اين در و اون در زدنشون بوديم . بعدم سيد پيدا كرد توپ و پاره اش كرد
مهس يادته يه بار از راديو اومدن مصاحبه ، منو بردن ، گفتن خوش زبوني ، بعد تنها صدايي كه از من پخش شد صدايه خنده بود؟
اون مصاحبه تلويزيونيه يادته؟ تو و نوشين جا خالي دادين ، منو بردن جلو دوربين ، بعد شما پيشته صحنه كروكر ميخنديدين و من خنده ام گرفت؟
واي مهسا يادته سره كلاس حسيني گوشيه بابام جا مونده بود تويه جيبم و هي صدايه سوتش در اومد . بعد همه ما رو نگا ميكردن ، خودمون نميدونستيم صدا از كجاس؟
واي چقدر حال كردم با صحرايي من . ناپلوني رد ميشدم هميشه . هيچوقت كاري به كارم نداشتن . بچه مثبته بودم ديگه
چقدر شماها حرص ميخوردين . نوشين ميگفت اگه بدونه تو چه موز ماري هستي ....
يادتونه چطور بچه ها زنگايه فوق العاده سيد رو ميپيچوندن و از مدرسه جيم ميزدن؟
+ مهسا 
اصلا ما زير دست اين ناظما حيف و ميل شديم...ولي خداييش مامان من آخر سال خوب حال صحرايي رو گرفت...يه طوري صحرايي رو شست که زبونش بند اومده بود نميدونست چه جوري معذرت خواهي کنه...هاهاها
آخه...الان که گفتي لهجه لهجه ي دهنده قشنگ اومد تو ذهنم...
+ ريحانه 
چه لهجه ي باحالي هم داشت...
من خودم پينگ پنگ بودم.اينقدر اوضاع داغون شد که ديگه پينگ پنگ دخترا رو جمع کردن!!!
منم رفته بودم راديو اون موقع يادم نمياد تو هم بودي يا نه اما يادمه پريسا بود...
اون صحرايي رو هم کلا بيخيال!به منم گير ميداد!!!اصلا ما دخترا زير دست اين ناظما خيلي اذيت شديم!!!
+ مهسا 
وااااي کاظمي... ( البته خاييش بدتر از صحرايي نبود)
هر دفعه از راديو ميومدن مصاحبه کنن من بدبختو ميفرستاد جلو که حرف بزنم...ميگفت تو با زبونت همه رو ميخوري...فکر کـــــــــــن من بدبخت اگه زبون داشتم که...
واي خدا توپا که خيلي سوژه بودن...تازه قبلا که يه جايي بود واسه پينگ پنگ بازي کردن توپ پينگ پنگشونم مينداختن...چه دوران خنده داري بود!
آره ديوار گذاشتن بين راهنمايي و دبيرستان خيلي زشت شده!
اون مديرم حقش بود عوض شه ولي ريحانه جون تو پارسال نبودي که ببيني کيو به جاش اوردن! انقد افتضاح بود که دوست داشتي کيانيو حلوا حلوا کني بذاري رو سرت...
ولي هنوز که هنوزه معني بعضي از کاراي صحرايي رو نميفهمم...مثلا من راهنمايي بودم بعد اين ميومد زنگ تفريح تو حياط راهنمايي منو از جلو صندلي اي که جلوي در مشترک بهشتي و فرزانگان بود بلند ميکرد ميگفت اينجا نشين...!!! آخه به تو چــــــــــــه؟؟؟ سر پيازي يا ته پياز!
دلم برا سيد هم تنگ شده! برا آقاي دهنده...آخـــــــــه عزيزم هم قد من بوووود

+ ريحانه 
يادمه يه بار خانوم کاظمي(اگه نميشناسيد يه همچين شکلي رو ميتونيد براش تصور کنيد!:) که حسابي عصبي شده بود توپ يکيشون رو گرفت!پسره همينجوري داشت التماس ميکرد!همه ي بچه ها جمع شده بودن و کروکر ميخنديدن !آخر فکرکنم کار به آقاي آزاديان(يا يه چيزي تو همون مايه ها!)کشيده شد چون با مرکز بهشتي تماس گرفت!
يه بار ديگه هم يکي از دخترا رفت توپشون رو پرت کرد تو فاضلايهايي که هميشه ي خدا جلوي دستشويي بود.اون بدبختي هم که اومده بود دنبال توپ پاچه هاي شلوارش رو زده بود بالا و خلاصه ...
ديوار بين دو مرکز رو يادته؟مثل اينکه بين راهنمايي و دبيرستان هم ديوار کشيدن!!!من که اصلا دل خوشي نداشتم سر بزنم...
در ضمن مديرمون کاملا بي عرضه بود!حقش بود!
در ضمن تر اينکه من کلا ميدوني که با علم سياست مشکل دارم اصلا هم سياسي نمينويسم!!!
+ مهسا 
در هر صورت...روز هممون مبارک...
اين قسمت "چه توپ هايي..." رو خيلي خوب اومدي...يادش به خير...
+ مهسا 
هي خدا...
آخه ريحانه چه جوري از ادم ميخواي سياسي ننويسه؟ کل مطلبت سياسي بود...همون پارسال که مدير مدرسه رو عوض کردن از اين ور و اون ور شنيده ميشد که دليلش چيه...خيلي حرفا دوست دارم بگم که نميشه...ولي هميشه به سمپادي بودن خودم افتخار ميکردم ولي يه نکته ي ديگه هم هست اونم اينکه هـــــــــــــــــــــــــــيچ وقت نخواستم با اين عنوان فرض کنم تفاوتي با بقيه دارم...و واقعا هم ندارم!
نميدونم با اين عوام فريبي ها خير دنيا رو ميبينن يا خير آخرتشونو ولي...ايشالا که خير هيچکدومو نبينن که با اين کارا جلوي پيشرفت کشورو گرفتن...(ديگه نتونستم تحمل کنم جمله ي آخرو ننويسم اگه ميخواي حذفش کن...)

هي روزگار...!

نوشتن از سمپادي که ديگه نيست خيلي آسون تر از درس خوندن تو سمپاديه که ديگه نيست...!

به ما هم سر بزنيد